گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

گل محمدی

سلام عزیزم. امروز رفته بودیم خونه مامان بزرگ. کلی فامیلا اومده بودند. از آبشاهی. بهت گفتن : خانوم تهرونی، عسل بانو...!  برات یه سینی گل محمدی هم آوردن که بذاریمت زیر اون که به گل حساسیت نداشته باشی...دوسه روزه که بلند جیغ میزنی! از مراحل رشدته خب...دیروز محل آزمون پایان ترمو هم انتخاب کردم. یزد.....خیلی دوس داری بغل مامان بزرگت باشی...مامان بزرگم خب دستش درد میکنه... خوابی الان پیش مامانی...بوس بوس. 1:35 بامداد یکشنبه 28 اردیبهشت.
28 ارديبهشت 1393

روز بهشتی

سلام ریحانه جان. امروز جمعه بود و کمی هوا ابری. ساعت 6 عصر بود که رفتیم خوراشه. فکر کنم قبلا هم نوشتم برات...روستای قشنگیه..بعدش رفتیم تو یه کوچه قدیمیش. برگهای انارش بارون خورده و شاداب بودند... تو هم چارقد سرت بود و به قول مامانی انگار که از بهشت اومده بودی..رفتیم جلوی یه خونه قدیمی که سکو داشت نشستیم...هوای خنک بارون خورده روح آدمو تازه میکرد...بعدش حرکت کردیم رفتیم تا رسیدیم به به درخت توت کهنسال که پاش نهر آبی رد میشد. آخ که چه باصفا بود....قرار شد ایندفعه برای بساط پهن کردن اینجا بریم...راستی امروز برای اولین بار در حین اینکه سرپا وایساده بوده صندلی توالتتو هم با دستت گردوندی!....الان خوابیدی...ساعت 1:30 بامداده...راحت بخوابی عزیزکم......
27 ارديبهشت 1393

تولدت مبارک گل پونه! با کمی تاخیر...

سلام ریحانه جان. ببخش بابایی . فرصت نشد روز یازدهم اردیبهشت تولدتو تبریک بگیم من و مامانی...بله...تولد یک سالگیت...تدارک جشن برات دیدیمو از پیش زمینه hello kitty استفاده کردیم . توی عکسها هم واضحه...چندروزه که بهت قطره sanostol میدیم. حدود 30 ثانیه خودت وایمیستی...دیگه...دور میز میگردی سرپا...به پیشی ها با دستت اشاره میکنی که : توتو بیا...( توتو به یزدی یعنی پیشی!..اینم مامان بزرگت گفتن بهت)....فقط الان واسمون غذاخوردنت مهم شده..خامه، بستنی..خلاصه چیزای چرب و پرمحتوا میدیم بهت...ماشالله خیلی فرزی بابایی...الان مامانی داره میخوابوندت...برم منم بخوابم تا شما تو آرامش بخوابی...
22 ارديبهشت 1393

اسب چهاردندونی و قهر!!

سلام عزیزم.چندروزه نرسیدم تا برات بنویسم. روز 93/1/28 کشف کردیم 4 تا دندون داری! همین شب از مجتمع ستاره دو تا حلقه من و مامانی خریدیم واسه خودمون. ساعت 11 که شد سیستم های بانکی ازکارافتادن و خلاصه 20 دقیقه معطل شدیم تا شبکه باز شد. آخه با کارت بانکی میخواستیم پول حلقه ها رو بدیم. 1/29 هم برات یه اسب خوشگل خریدیم. 40 تومن. اولش ترسیدی ولی 1/30 عادت کردی بهش..اینم کادو تولدت بود که مامان و بابابزرگت بهت دادند. دیشب یعنی 2/5 موقع شیر خوردن سینه مامانیو با 4 تا دندونات گاز گرفتی که مامانی هم آروم صورتتو کشیده بود اونور. شما هم قهر کردی!! کلی کارمون بود تا شمارو راضی کنیم.! دختر نازنازی بابا مامانی دیگه!  امشبم 2/6 خاله فاطمه ات باوموده بود...
6 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد